94/11/27
6:22 ع
دل صید عشق او شد وآگه نبود عقل جدید
دیشب دلم ز ملک دو عالم خبر نداشت
جانم ز غم برآمد و از غم خبر نداشت
آنرا که بود عالم معنی مسخرش
دیدم به صورتی که ز عالم خبر نداشت
دلخستهئی که کشته شمشیر عشق شد
زخمش بجان رسید و ز مرهم خبرنداشت
مستسقی که تشنه? دریای وصل بود
بگذشت آبش از سر و از یم خبر نداشت
دل صید عشق او شد وآگه نبود عقل
افتاد جام و خرد شد و جم خبر نداشت
جم را چو گشت بی خبر از جام مملکت
خاتم ز دست رفت و ز خاتم خبر نداشت
عیسی که دم ز روح زدی گو ببین که من
دارم دمی که آدم از آن دم خبر نداشت
خواجو که گشت هندوی خال سیاه دوست
دل را به مهره داد و ز ارقم خبر نداشت
برچسبها: خواجوی کرمانی, هر شب یک قطعه, از زیباترین اشعار, از بهترین قطعات, از شاعران بزرگ