94/11/27
6:20 ع
دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت جدید
دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت
ما را چون دود بر سر آتش نشاند و رفت
مخمور باده? طرب انگیز شوق را
جامی نداد و زهر جدائی چشاند و رفت
گفتم مگر بحیله بقیدش در آورم
از من رمید و توسن بختم رماند و رفت
چون صید او شدم من مجروح خسته را
در بحر خون فکند و جنیبت براند و رفت
جانم چو رو به خیمه روحانیان نهاد
تن را در این حظیره سفلی بماند و رفت
خون جگر چون در دل من جای تنگ یافت
گلگون ز راه دیده ز صحرا براند رفت
گل در حجاب بود که مرغ سحرگهی
آمد بباغ و آنهمه فریاد خواند و رفت
چون بنده را سعادت قربت نداد دست
بوسید آستانه و خدمت رساند و رفت
برخاک آستان تو خواجو ز درد عشق
دامن برین سراچه خاکی فشاند و رفت
برچسبها: خواجوی کرمانی, هر شب یک قطعه, از زیباترین اشعار, از بهترین قطعات, از شاعران بزرگ
94/11/27
6:20 ع
از کوی او چگونه توانم که بگذرم جدید
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت
دل را چو لاله از میگلگون شکفته دار
اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت
خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار
در پای یار سرکش خورشید چهره افت
هر کس که دید قامت آنسرو سیمتن
ای بس که خاک پای صنوبر بدیده رفت
از کوی او چگونه توانم که بگذرم
بلبل کسی نگفت که ترک چمن بگفت
شد مدتی که دیده اختر شمار من
یک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت
ای آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت
ما را به تیر غمزه? دل خون چکان بسفت
شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد
طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت
خواجو بزیر جامه نهان چون کند سرشک
دریا شنیدهئی که بدامن توان نهفت
برچسبها: خواجوی کرمانی, هر شب یک قطعه, از زیباترین اشعار, از بهترین قطعات, از شاعران بزرگ
94/11/27
6:19 ع
ببوی زلف تو دادم دل شکسته بباد جدید
ببوی زلف تو دادم دل شکسته بباد
بیا که جان عزیزم فدای بوی تو باد
ز دست ناله و آه سحر بفریادم
اگر نه صبر بفریاد من رسد فریاد
چو راز من بر هرکس روان فرو میخواند
سرشک دیده از این رو ز چشم من بفتاد
هنوز در سر فرهاد شور شیرینست
اگر چه رفت بتلخی و جان شیرین داد
ز مهر و کینه و بیداد و داد چرخ مگوی
که مهر او همه کینست و داد او بیداد
ببست بر رخ خور آسمان دریچه بام
چو پرده زان رخ چون ماه آسمان بگشاد
ز بندگی تو دارم چو سوسن آزادی
ولی تو سرو خرامان ز بندگان آزاد
گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش میروی اما نمیروی از یاد
ز باد حال تو میپرسم و چو میبینم
حدیث باد صبا هست سربسر همه باد
اگر تو داد دل مستمند من ندهی
به پیش خسرو ایران برم ز دست تو داد
برآستان محبت قدم منه خواجو
که هر که پای درین ره نهاد سر بنهاد
برچسبها: خواجوی کرمانی, هر شب یک قطعه, از زیباترین اشعار, از بهترین قطعات, از شاعران بزرگ
94/11/27
6:19 ع
آه از آن پیمان شکن کاندیشه از آهم نکرد جدید
یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد
کی رود از یادم آنکش من نمیآیم بیاد
آه از آن پیمان شکن کاندیشه از آهم نکرد
داد از آن بیدادگر کز سرکشی دادم نداد
از حیای چشمه? نوشش شد آب خضرآب
با نسیم خاک کویش هست باد صبح باد
نیکبخت آنکو ز شادی و نشاط آزاد شد
زانکه تا من هستم از شادی نیم یک لحظه شاد
بنده? آن سرو آزادم وگر نی راستی
مادر فطرت ز عالم بنده را آزاد زاد
در هوایش چون برآمد خسرو انجم ببام
ذرهوار از مهر رخسارش ز روزن در فتاد
چون بدین کوتاه دستی دل بر ابرویش نهم
کاتش سوزنده را برطاق نتوانم نهاد
برگشاد ناوکش دل بستهایم از روی آنک
پای بندانرا ز شست نیکوان باشد گشاد
گفتمش دور از تو خواجو را که باشد همنفس
گفت باد صبحگاهی کافرین بر باد باد
برچسبها: خواجوی کرمانی, هر شب یک قطعه, از زیباترین اشعار, از بهترین قطعات, از شاعران بزرگ
94/11/27
6:19 ع
غمست حاصلم از عشق و من بدین شادم جدید
برون ز جام دمادم مجوی این دم هیچ
بجز صراحی و مطرب مخوا همدم هیچ
بیا و باده? نوشین روان بنوش که هست
بجنب جام می لعل ملکت جم هیچ
مجوی هیچ که دنیا طفیل همت اوست
که پیش همت او هست ملک عالم هیچ
غمست حاصلم از عشق و من بدین شادم
که گر چه هست غمم نیست از غمم غم هیچ
دلم ز عشق تو شد قطرهئی و آنهم خون
تنم ز مهر تو شد ذرهای و آنهم هیچ
غمم بخاک فرو برد و هست غمخور باد
دلم بکام فرو رفت و نیست همدم هیچ
تنم چوموی پر از تاب و رنج و دوری خم
ولی میان تو یک موی اندر و خم هیچ
از آن دوای دل خسته در جهان تنگست
که نیستش بجز از پسته? تو مرهم هیچ
دم از جهان چه زنی همدمی طلب خواجو
بحکم آنکه جهان یکدمست و آندم هیچ
برچسبها: خواجوی کرمانی, هر شب یک قطعه, از زیباترین اشعار, از بهترین قطعات, از شاعران بزرگ
94/11/27
6:18 ع
تشنهام ساقی بده آبی روان کز سوز عشق جدید
دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد
مرغ جانم آتشش در بال و پر خواهد فتاد
هر نفس کو جلوه? کبک دری خواهد نمود
ناله? کبک دری در کوه و در خواهد فتاد
چون بدیدم لعل او گفتم دل شوریدهام
همچو طوطی زین شکر در شور وشر خواهد فتاد
از سرشک و چهره دارم وجه سیم و زر ولی
کی چو نرگس چشم او بر سیم و زر خواهد فتاد
بسکه چون فرهادم آب دیدگان از سر گذشت
کوه را سیل عقیقین برکمر خواهد فتاد
دشمن ار با ما بمستوری در افتد باک نیست
زانک با مستان در افتد هر که برخواهد فتاد
تشنهام ساقی بده آبی روان کز سوز عشق
همچو شمعم آتش دل در جگر خواهد فتاد
دل بنکس ده که او را جان بلب خواهد رسید
دست آنکس گیر کو از پای در خواهد فتاد
بگذر ای زاهد که جز راه ملامت نسپرد
هر که روزی در خراباتش گذر خواهد فتاد
باده نوش اکنون که چین در زلف گلرویان باغ
از گذار باد گلبوی سحر خواهد فتاد
کار خواجو با تو افتاد از جهان وین دولتیست
هیچ کاری در جهان زین خوبتر خواهد فتاد ؟
برچسبها: خواجوی کرمانی, هر شب یک قطعه, از زیباترین اشعار, از بهترین قطعات, از شاعران بزرگ
94/11/27
6:18 ع
چگونه نام من خسته بگذرد بزبان جدید
لطافت دهنش در بیان نمیگنجد
حلاوت سخنش در زبان نمیگنجد
معانئی که مصور شود ز صورت دوست
ز من مپرس که آن در بیان نمیگنجد
از آن چو کلک ز شستم بجست و گوشه گرفت
که تیرقامت اودر کمان نمی گنجد
جهان پرست ز دردیکشان مجلس او
اگر چه مجلس او در جهان نمیگنجد
درین چمن که منم بلبل خوش الحانش
شکوفهئیست که در بوستان نمیگنجد
چو در کنار منی گو کمر برو ز میان
که هیج با تو مرا در میان نمیگنجد
چگونه نام من خسته بگذرد بزبان
ترا که هیچ سخن در دهان نمیگنجد
چو آسمان دل از مهر تست سرگردان
اگر چه مهر تو در آسمان نمیگنجد
ندانم آنکه ز چشمت نمیرود خواجو
چه گوهریست که در بحر و کان نمیگنجد
برچسبها: خواجوی کرمانی, هر شب یک قطعه, از زیباترین اشعار, از بهترین قطعات, از شاعران بزرگ
94/11/27
6:18 ع
یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد جدید
یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد
شادی آنکه نبودم نفسی از وی شاد
شرح سنگین دلی و قصه شیرین باید
که بکوه آید و برسنگ نویسد فرهاد
گر بمرغان چمن بگذری ای باد صبا
گو هم آوای شما باز گرفتار افتاد
سرو هر چند ببالای تو میماند راست
بنده تا قد ترا دید شد از سروآزاد
تا چه کردم که بدین روز نشستم هیهات
کس بروز من سرگشته? بد روز مباد
گوئیا دایهام از بهر غمت میپرورد
یا مگر مادرم از بهر فراقت میزاد
نه تو آنی که بفریاد من خسته رسی
نه من آنم که بکیوان نرسانم فریاد
تا چه حالست که هر چند کزو میپرسم
حال گیسوی کژت راست نمیگوید باد
ایکه خواجو نتواند که نیارد یادت
یاد میدار که از مات نمیآید یاد
برچسبها: خواجوی کرمانی, هر شب یک قطعه, از زیباترین اشعار, از بهترین قطعات, از شاعران بزرگ
94/11/27
6:18 ع
هر پریشانی که آید روز و شب در کار من جدید
پیه سوز چشم من سرشمع ایوان تو باد
جان من پروانه? شمع شبستان تو باد
هر پریشانی که آید روز و شب در کار من
از سر زلف دلاویز پریشان تو باد
مرغ دل کو طائر بستانسرای عشق شد
همدم بلبل نوایان گلستان تو باد
جان سرمستت که گشت از صافی وصلت خراب
بی نصیب از دردی دلگیر هجران تو باد
سرمه? چشم جهان بین من خاکی نهاد
از غبار رهنورد باد جولان تو باد
تا بود گوی کواکب در خم چوگان چرخ
گوی دلها در خم زلف چو چوگان تو باد
ای رخ بستان فروزت لاله برگ باغ حسن
عندلیب باغ جان مرغ خوش الحان تو باد
آنکه همچون لاله از مهرش دل پرخون بسوخت
سایه پرورد سهی سرو خرامان تو باد
هرکه چون خواجو صف آرای سپاه بیخودیست
چشم خون افشان او سقای میدان تو باد
برچسبها: خواجوی کرمانی, هر شب یک قطعه, از زیباترین اشعار, از بهترین قطعات, از شاعران بزرگ
94/11/27
6:17 ع
حاکم چو عشق باشد فرمان عقل مشنو - کشتی چو نوح سازد کنعان چه کار دارد جدید
در راه قربت ما رهبان چه کار دارد
در خلوت مسیحا رهبان چه کار دارد
در داستان نیاید اسرار عشقبازان
کانجا که قاف عشقست دستان چه کار دارد
با حکم الهی بگذرد ز حکم یونان
با بحر لامکانی عمان چه کار دارد
در ملک بینیازی کون و مکان چه باشد
با سر لن ترانی هامان چه کار دارد
گر خویشتن پرستی کی ره بری بایمان
در دین خودپرستان ایمان چه کار دارد
حاکم چو عشق باشد فرمان عقل مشنو
کشتی چو نوح سازد کنعان چه کار دارد
عاقل کجا دهد جان در آرزوی جانان
در خانه? بخیلان مهمان چه کار دارد
در دیر درد نوشان درس ورع که خواند
در ملت مطیعان عصیان چه کار دارد
جان بیجمال جانان پیوند جان نجوید
چیزی که دل نخواهد با جان چه کار دارد
ما را بباغ رضوان کی التفات باشد
در روضه? محبت رضوان چه کار دارد
خواجو سرشک خونین بر چهره چند باری
جائی که مهر باشد باران چه کار دارد
برچسبها: خواجوی کرمانی, هر شب یک قطعه, از زیباترین اشعار, از بهترین قطعات, از شاعران بزرگ